گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اصحاب امام علی علیه سلام
جلد اول
ابو نوح کلاعی حمیري



اشاره
ابو نوح از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و از شخصیت هاي بزرگ کوفه، از قبیله کلاع بود. وي در جنگ هاي جمل و
صفین در رکاب امام علیه السلام حضور داشت.
نصر بن مزاحم در شرح حال وي فقط به نقل بیان داستانی در صفین اکتفا کرده است و متأسفانه ما هم در منابع تاریخی و
روایی به اطلاعات جامعی در مورد شخصیت و زندگانی وي دست نیافتیم؛ لذا به ذکر همین داستانی که نصر بن
مزاحم نقل کرده که جلوه اي از حقانیّت امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز نمایان می سازد، بسنده می کنیم.
توضیح
گفتگوي ذوالکلاع با ابو نوح حمیري
*****
توضیح
در صفین بپردازیم، لازم است این توضیح داده شود که حضور عمار در میان سپاه « ابو نوح کلاعی » قبل از آن که به داستان
علی علیه السلام یکی از نشانه هايِ حقّانیت این جبهه بود، از طرف دیگر شهادت او به دست قواي شام، حجّت را بر همگان
تمام کرد و تردیدي براي هیچ کس باقی نگذاشت که جبهه معاویه، همان جبهه بغی، عدوان، تجاوز، ستم و غارتگري است؛
زیرا همه می دانستند که رسول خداصلی الله علیه و آله خبر داده بود که سرانجام عمار به دست گروه سرکش و ستمگر کشته
خواهد شد و قاتلان او اهل دوزخ خواهند بود؛ از همین رو هنگامی که خبر شهادت عمار در میان هر دو سپاه منتشر شد، در
میان سپاهیان شام تزلزلی به وجود آمد و صداي اعتراض و ابراز ندامت از همه نواحی سپاه برخاست و حقانیت راه و رسم
امیرالمؤمنین علیه السلام در میان سپاهیان حضرت به اثبات رسید.
ذوالکلاع حمیري که از سرداران سپاه شام و در جست و جوي حق بود، می گوید: من خود مکرّر از عمرو عاص شنیده بودم
تقتلک الفئه الباغیه و آخر شُربک ضَ یاح مِن لبن؛ تو به دست » : که می گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به عمار فرمود
.« گروهی سرکش و ستمگر کشته خواهی شد و آخرین نوشیدنی ات، جرعه شیري خواهد بود که با کمی آب آمیخته است
پس به عمرو عاص گفتم: واي بر تو، مگر نه این
که هم اکنون عمار یاسر در جبهه علی علیه السلام است و با ما پیکار می کند! پس آن گروه برحقند و گروه ما بر باطل.
عمرو عاص با این که خود می دانست راه علی علیه السلام راه حق و معاویه بر باطل است اما با حیله و دروغ خواست ذو
الکلاع را مجاب کند تا مبادا با همراهانش به سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام ملحق شود، لذا گفت: اي ذو الکلاع نگران نباش،
زیرا عمار به زودي آگاه شده و از سپاه علی فاصله می گیرد و به ما می پیوندد.
این موضوع مدتی قبل از شهادت عمار بود ولی قبل از انتشار خبر شهادت عمار، در میان سپاهیان شام، ذو الکلاع کشته شده
بود و حضور نداشت تا دروغ گویی عمرو عاص را شاهد و ناظر باشد، لذا در این موقع عمرو عاص به معاویه گفت: نمی دانم
به مرگ کدام یک از این دو، مسرورتر باشم: به مرگ عمار یاسر از سپأه علی یا مرگ ذوالکلاع در میان سپاهیان خودي، به
خدا سوگند اگر ذوالکلاع هم اکنون زنده بود و از کشته شدن عمار به دست سپاه شام آگاه می شد، متوجّه حقیقت شده و با
.( همه قومش به علی علیه السلام می پیوست و کار ما را ضایع می کرد.( 1
*****
. شرح ابن ابی الحدید، ج 8، ص 24
گفتگوي ذوالکلاع با ابو نوح حمیري
از ابو نوح نقل می کند: زمانی که تنور جنگ داغ شده بود، من در میان گروهی از همدانی ها و حمیري ها « نصر بن مزاحم »
(تیره هایی از قحطانیان) ایستاده بودم، ناگهان مردي از قواي شام به سپاه حضرت علی علیه السلام نزدیک شد و
معرفی می کند؟ به او گفتیم: حمیري همین جاست، کدام یک از آنها را می « ابو نوح حمیري » بانگ برآورد: چه کسی مرا به
خواهی؟ مرد شامی گفت: من ابو نوح کلاعی را می خواهم، گفتم: او را یافته اي، زیرا او این جاست، حال بگو تو کیستی؟
گفت: من ذو الکلاع هستم (در این لحظه نقاب خود را کنار زد، او را دیدند که وي ذوالکلاع حمیري است در حالی که
گروهی از خویشاوندان و افراد قبیله اش او را همراهی می کردند).
ذو الکلاع به ابو نوح نزدیک شد و گفت: همراه من بیا. پرسید: کجا بیاییم؟ گفت: از صف بیرون رویم. پرسید: چه کار
داري؟ گفت: مرا به تو نیازي است. ابو نوح گفت: پناه بر خدا! ممکن نیست من همراه تو حرکت کنم مگر آن که همراه
گروهی از سپاه باشم. ذو الکلاع گفت: آن چنان لازم نیست تو پیش من آي که براي تو عهد و امان خدا و رسولش و من ذو
الکلاع خواهد بود تا هنگامی که به صف سواران خود برگردي. من می خواهم از موضوعی درباره شما که در آن شک و
تردید کرده ایم، بپرسم. ابو نوح و ذو الکلاع حرکت کردند، و به راه ادامه دادند.
ذو الکلاع به ابو نوح گفت: من تو را خواستم تا براي تو حدیثی را بگویم که عمرو عاص در قدیم و به روزگار حکومت عمر
براي ما نقل کرده بود و اینک هم که آن حدیث را به یاد او آوردیم، هم چنان آن را تکرار کرد. عمرو عاص چنین می پندارد
و نقل می کند که از پیامبر
مردم شام و مردم عراق جنگ خواهند کرد؛ حق و امام هدایت در یکی از آن دو » : صلی الله علیه و آله شنیده که فرموده است
«. سپاه است و عمار یاسر هم همراه همان امام هدایت است
ابو نوح گفت: آري به خدا سوگند، عمار یاسر میان ماست. ذو الکلاع گفت: تو را به خدا سوگند می دهم، آیا عمار در
جنگ با ما جدي و کوشا ست؟ ابو نوح گفت: آري به خداي کعبه سوگند، او در جنگ با شما از من سخت کوش تر است و
من چنانم که دوست می دارم کاش شما همه یک تن بودید و من او را می کشتم و پیش از کشتن دیگران تو را می کشتم، با
وجود این که پسر عموي منی، و عمار در هلاکت و نابودي شما از من جدي تر است.
پس از گفت و گوهاي فراوان، بالاخره ابو نوح راضی شد که در پناه ذو الکلاع نزد عمروعاص برود.
وقتی عمرو عاص ابو نوح را دید به او گفت: اي ابو نوح، تو را به خدا سوگند می دهم که به ما راست بگویی و دروغ پردازي
نکنی، آیا عمار بن یاسر میان شماست؟
ابو نوح گفت: به تو خبر نخواهم داد مگر این که خبر دهی که به چه مناسبت فقط در مورد عمار می پرسی و حال آن که
شمار دیگري از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نیز همراه مایند و همگی در جنگ با شما می کوشند.
إنّ عماراً تقتله الفئه الباغیه و انه لیس ینبغی لعمار أن یفارق الحقّ » : عمرو عاص گفت: شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود
و أن تأکل النار منه شیئاً؛ همانا عمار را گروه ستم پیشه می کشند و عمار هرگز از حق جدا نمی شود و آتش هرگز چیزي از
«. عمار را نخواهد خورد
ابو نوح تهلیل و تکبیر گفت و افزود: به خدا سوگند، او میان ما و در جنگ با شما کوشا ست. عمرو گفت: تو را سوگند به
خدایی که پروردگاري جز او نیست، آیا او در جنگ ما کوشا ست. ابو نوح گفت: آري به خدایی که پروردگاري جز او
نیست؛ و او روز جنگ جمل به من گفت: ما بر مردم بصره پیروز خواهیم شد و دیروز هم به من گفت که: اگر شما چندان
1) ما را عقب برانید، باز هم می دانیم ما بر حق هستیم و شما بر باطلید و کشتگان )« هجر » ضربه به ما بزنید که تا نخلستان هاي
ما در بهشت و کشتگان شما در دوزخ خواهند بود.
عمرو عاص گفت: آیا می توانی ترتیب دیدار من و عمار یاسر را بدهی؟ ابو نوح گفت: آري. پس عمرو عاص و دو پسرش،
.( سوار شدند و روي به راه نهادند.( 2 « ولید بن عقبه » و « حوشب » ،« ابو الاعور سلمی » ،« ذو الکلاع » ،« عتبه بن ابو سفیان »
*****
هجر: منطقه اي پوشیده از نخل است. در این جا براي بیان دوري آمده است، به طوري که هر جایی را که مسافت دور داشته
مثال می زدند. « هجر » به
. وقعه صفین، ص 334 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 8، ص 16
ابو واقد لیثی (حارث بن عوف خُشنّی)
معروف بود. او قبل از فتح مکه « ابو واقد لیثی » حارث بن عوف از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام و شاعر بود که کنیه اش به
اسلام آورد و
.( در جنگ حنین و غزوه تبوك شرکت داشت و در سال 65 و به قولی 68 هجري در سن 75 سالگی از دنیا رفته است.( 1
شیخ مفید، حارث را از مهاجرانی می داند که با حضرت علی علیه السلام بیعت کرد.( 2) شیخ طوسی نیز وي را با تغییر نام پدر
از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار آورده است، و می نویسد: او همان کسی « ابو واقد » با کنیه « حارث بن عمرو لیثی »
.( است که معاویه سوگند یاد کرد که مس ذوب شده در گوش هاي او بریزد.( 3
*****
. اسد الغابه، ج 1، ص 342 ؛ الاصابه، ج 7، ص 456
. الجمل، ص 103
. رجال طوسی، ص 37 ، ش 17
ابّی بن قیس نخعی
اشاره
از یاران مخلص امیر المؤمنین علیه « علقمه بن قیس » از بزرگان اهل کوفه و همچون برادرش « قیس بن عبداللَّه نخعی » اُبّی فرزند
السلام بود( 1) وي و برادرش هر دو از بزرگان تابعین( 2) هستند و هر دو در جنگ جمل و صفین در رکاب حضرت علیه
.( السلام جنگیدند و اُبّی در صفین به شهادت رسید و علقمه هم یک پاي خود را در این جنگ از دست داد.( 3
زهد و پارسایی ابّی
*****
. همان، ص 53 ، ش 115
. ر. ك: همین کتاب، ص 34
. همان؛ وقعه صفین، ص 287
زهد و پارسایی ابّی
نامیدند. « ابو الصلاه » اُبّی بن قیس در زهد و تقوا و ترك دنیا چون برادرش شهرت داشت و به قدري نماز می خواند که او را
.(1)
ابن سعد از منصور نقل می کند که گفت: از ابراهیم پرسیدم: آیا علقمه در صفین حضور داشت؟ گفت: آري، شمشیرش
.( نیز در همین نبرد به شهادت رسید.( 2 « اُبّی بن قیس » کاملًا به خون آغشته بود و برادرش
*****
. قاموس الرجال، ج 6، ص 335 ؛ ر. ك: رجال کشی، ص 100 ، ح 159
. طبقات الکبري، ج 6، ص 87
اثال بن حجل مذحجی
اُثال فرزند حجل بن عامر مذحجی، از علماي مجتهد و از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام در صفّین بود. وي ابتدا از یاران
معاویه بود ولی بعداً مستبصر شد و به دامان علی علیه السلام بازگشت و در زمره یاران و شیعیان حضرت درآمد، اما پدرش
به مخالفت با امام علیه السلام اصرار می ورزید و معاویه را همراهی می کرد. « حجل »
اي اهل عراق! آیا مردي هست » : نصر بن مزاحم نقل می کند: در یکی از روزهاي سخت جنگ صفّین، مالک اشتر فریاد زد
بیرون آمد و بین دو صفِ سپاه ایستاد و به لشکریان معاویه « اُثال بن حجل » در این موقع «؟ که جانش را به خداوند بفروشد
گفت: آیا مبارزي در میان شما هست؟ معاویه، براي مبارزه با وي حجل پدر اثال را خواست و گفت که به جنگ این جوان
برو، و کار او را تمام کن! حجل و أثال در حالی مقابل هم قرار گرفتند که یک دیگر را نمی شناختند که پدر و پسرند، لذا
به میدان آمد و آن دو به جنگ پرداختند، اما حجل ناگهان متوجه شد، دشمنی « حجل »
که با او می جنگد پسرش است، لذا فوراً از اسب پیاده شد و پسرش نیز پیاده گشت، هردو دست به گردن یک دیگر انداختند
اي پدر! » : و گریستند، بعد حجل به پسرش گفت: اي اثال! به سوي دنیا بیا. یعنی ثروت و دنیا نزد معاویه است. اما اُثال گفت
بیا به سوي آخرت، به خدا قسم اگر من بخواهم به شام بیایم، تو باید مرا منع کنی. چقدر براي من زشت و قبیح است که به
علی علیه السلام و مؤمنان صالح بگویم که به شامیان پیوستم. بنابراین اي پدر! تو بر آنچه هستی باش و من نیز بر آنچه هستم،
«. باشم. من در سپاه علی علیه السلام خواهم ماند و تو نیز در سپاه معاویه بمان
پس از این گفت و گو، هر کدام از آنان به جانب سپاه خویش بازگشتند و این جریان را به سپاهیان خود گفتند، سپس
اشعاري در این باره سرود: « حجل »
انّ حجل بن عامرٍ و اُثالًا
أصبحا یُضرَبان فی الأمثال
همانا حجل بن عامر و اُثال صبح کردند در حالی که به آنان مثل می زدند. (تا آخر اشعار)
زمانی که این اشعار به مردم عراق رسید، پسرش نیز در مقابل شعر پدر، شعري سرود که دو بیت آن، چنین است:
قلت للشیخ لست أکفُرك الدَّه
-ر لطیفَ الغِذاء و التَّفنیقا
غیر أنّی أخافُ أن تَدخُل النا
ر فلا تعصِنی و کن لی رفیقا
- به آن پیر بزرگوار گفتم، من در زمانه با خوردن و پرورشِ نیکو از نعمت هایی که تو به من داده اي، ناسپاس نبوده ام.
- و این همه (تلاش من نیز) به خاطر آن است که می ترسم تو به دوزخ بروي،
.( پس با من مخالفت نکن و هم فکر و رفیق راه من باش.( 1
أثال در ضمن اشعاري که سروده از یک سو اعتقاد و ایمان خود به امیرالمؤمنین علیه السلام را ابراز داشته و از دیگر سو مراقب
بود که پدرش را هجو نکند و به او جسارت نشود، که این خود امري است پسندیده که فرزند احترام پدر را داشته باشد، اگر
چه از نظر اعتقادي در دو مسیر باشند.
*****
. وقعه صفّین، ص 443
احنف بن قیس تمیمی سعدي
اشاره
است؛ « ابو بحر تمیمی سعدي » ملقب به احنف و کنیه اش « قیس بن معاویه بن حصین تمیمی » اسم او صخر یا ضحاك فرزند
.( چون پاي او قدري کج بود لذا به احنف (کج پا) شهرت داشت.( 1
احنف از اشراف اهل بصره و بزرگ قبیله بنی تمیم و یکی از عقلاي نامدار ملت عرب بوده است. وي گذشته از هوشِ بی
نظیرش، سخنگویی فصیح و ناطقی جسور بود و از نظر حلم و بردباري و بزرگی ضرب المثل عرب است.( 2) از وي پرسیدند:
چگونه بزرگ قوم خود شدي؟ گفت: با دستگیري ستمدیدگان و کمک به بینوایان. گفتند: حلم را از که آموختی؟ گفت: از
.(3).« قیس بن عاصم منقري » حکیم عصر و حلیم زمان
در بردباري احنف همین کافی است که وقتی برادرزاده اش از درد دندان می نالید، به او گفت: من سی سال است از بینایی
.( یک چشم محرومم و به احدي نگفته ام.( 4
احنف در زمان حیات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مسلمان شد، اما موفق به دیدار آن حضرت صلی الله علیه و آله نگردید،
اما مورد دعاي حضرت صلی الله علیه و آله قرار گرفته است.( 5) با این حال شیخ
طوسی در کتاب رجال خود، وي را از اصحابِ رسول خدا صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسن مجتبی
.( علیه السلام به شمار آورده است.( 6
برخورد خلیفه دوم با احنف
مشورت استاندار بصره با احنف
نقش احنف در جنگ جمل
احنف و انتقاد از عایشه
شرکت فعال و موثر احنف در نبرد صفین
حمایت احنف از عنوان امیرالمؤمنین
تذکرات و نصایح احنف به ابوموسی اشعري
ایستادگی احنف در مجلس معاویه
صداقت و پایداري احنف در اجراي حق
وفات احنف
*****
. اسد الغابه، ج 1، ص 55 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 119 ؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 209
. تهذیب التهذیب، ج 1، ص 209 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 119 و 121
سفینه البحار، ج 1، ص 349 ماده احنف.
. اعیان الشیعه، ج 7، ص 383
. اسد الغابه، ج 1، ص 55 ؛ الاصابه، ج 1، ص 188
. رجال طوسی، ص 7، ش 64 و ص 35 ، ش 6 و ص 66 ، ش 1
برخورد خلیفه دوم با احنف
مورخان نقل می کنند: احنف که رئیس قوم خود و مردي دانا و بصیر و ساکن بصره بود، در زمان خلافت عمر بن خطاب در
میان جمعیتی از مردم بصره، به مدینه آمد و خطبه اي بسیار جالب و گیرا خواند، و چون عمر او را مردي بسیار زیرك و دانا و
با دیانت یافت، دستور داد تا او را در مدینه نگه دارند و مانع مراجعت وي به بصره شوند.
عمر یک سال به او اجازه بازگشت نداد و در توجیه کار خود گفت: تو را این مدت در مدینه نگاه داشتم و حرکاتت را زیر
نظر گرفتم و ایمانت را آزمودم؛ تو مؤمن و مسلمانی، پس سپاس گزار باش و اینک به
تو اجازه بازگشت می دهم.
به بصره، عمر نامه اي به ابو موسی اشعري (والی بصره) نوشت و در آن متذکر شد که: « احنف بن قیس » در پی بازگشت
.( احنف از بزرگان بصره است، او را به خود نزدیک و در امور کشور با وي مشورت کن.( 1
*****
. ر. ك: سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 121
مشورت استاندار بصره با احنف
به دنبال نامه اي که عمر براي ابو موسی اشعري نوشت دوره اي از نبوغ سیاسی و اجتماعی احنف فرا رسید و سرانجام وي یکی
از مشاوران رسمی و امین حکومت هاي عمر، عثمان و امیرالمؤمنین علیه السلام گردید.
استانداران بصره در امور مهم با وي مشورت می کردند و در بسیاري از موارد رأي او را به کار می بستند. از جمله وقتی که
رسیدند و به عثمان « حفر ابو موسی » سپاه ناکثین به سرکردگی طلحه و زبیر همراه عایشه به دروازه هاي بصره در منزلی به نام
بن حنیف که استاندار بصره از جانب حضرت علی علیه السلام بود، نامه نوشتند و از او خواستند که دارالاماره را در اختیار
را خواست و با او مشورت کرد. احنف با فکر ژرف و « احنف بن قیس » آنان بگذارد، وقتی نامه آنان به عثمان رسید، فوراً
دوراندیش خود گفت: آنان که براي خون خواهی عثمان قیام کرده اند، خود خون او را ریخته اند و من لازم می دانم که
آماده مقابله با آنها باشی و پیش از آن که آنها به بصره وارد شوند با لشکري مقابلشان بروي، و الا اگر آنان وارد بصره شوند،
مردم از آنان بیشتر اطاعت خواهند کرد.
عثمان بن حنیف گفت: نظر من هم همین است، لکن
وارد شد، نامه طلحه و زبیر را برایش خواند او هم « حکیم بن جبله عبدي » منتظر دستور امام علیه السلام می مانم. در این هنگام
نظر احنف را تکرار کرد و گفت: اجازه بده من براي مقابله با آنان برخیزم، اگر به اطاعت امیر مؤمنان علی علیه السلام گردن
نهند چه بهتر و گر نه با آنها نبرد می کنم.
عثمان بن حنیف گفت: اگر تصمیم به مقابله باشد، خودم براي این کار بهترم. حکیم اصرار ورزید که هر چه زودتر اقدام کند
که اگر ناکثین وارد بصره شوند، دل هاي مردم را به سبب همراه بودن عایشه همسر پیامبر با آنان، به سوي خود جلب می کنند
.( و تو را از مقامت خلع خواهند کرد.( 1
طلحه و زبیر پیمان شکسته و به سوي بصره می آیند، » : در این اوضاع بود که نامه امیر مؤمنان به عثمان رسید، به این مضمون
«. آنها را به اطاعت دعوت کن، اگر اطاعت کردند آنها را اکرام نما و اگر اطاعت نکردند با جنگ، کار را فیصله دهید
ارسال کرده بود و نوشته بود که: من هم به زودي به سوي تو خواهم آمد. « ربذه » امام علیه السلام نامه را از
« ابو الاسود دوئلی » و « عمران بن حصین » استاندار بصره پس از مشورت با یاران خود و بعد از دریافت نامه امام علیه السلام فوراً
را - که از شخصیت هاي بصره بودند - طلبید و به آنان مأموریت داد تا با طلحه و زبیر بیرون بصره ملاقات کنند و هدف آنان
به ملاقات طلحه « حفر ابو موسی » را از لشکرکشی به بصره جویا شوند. آن دو از بصره بیرون آمدند و در
و زبیر و عایشه رفتند.( 2) بدون تردید اگر عثمان بن حنیف به مشورت احنف بن قیس توجه می کرد و در بیرون شهر بصره با
طلحه و زبیره به نبرد می پرداخت، کار بدان جا نمی کشید که تا این حد از دو طرف خونشان ریخته شود و خود ابن حنیف
هم با آن وضع دلخراش از بصره اخراج شود و شهر بصره به دست مهاجمین بیفتد. یا آن که کار به صلح می کشید و هرگز
خونی ریخته نمی شد، و اللَّه العالم.
*****
حکیم بن جبله پس از زندانی شدن عثمان بن حنیف با گروهی از قبیله عبد قیس و... قیام کرد و خود و برادر و فرزندش و نیز
همراهانش در نبردي با گروه ناکثین پیش از آمدن امیرالمؤمنین علیه السلام به بصره به شهادت رسید و جنگ او را جمل
اصغر، و جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام را جمل اکبر نامیده اند. تفصیل آن را در شرح حال حکیم بن جبله در همین کتاب
ملاحظه نمایید.
. شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 311
نقش احنف در جنگ جمل
وي در جنگ جمل غایب بود، اما این غیبت هم، به صلاح دید و موافقت امام علیه السلام صورت گرفت؛ زیرا با ورود طلحه و
زبیر و عایشه به شهر بصره، و اخراج عثمان بن حنیف و کشتن جمعی از یارانش، گروه کثیري از مردم بصره در مشروعیت
حکومت امام علیه السلام دچار تردید شدند و سران و سرکردگان سپاه جمل براي سلب اعتماد مردم بصره از امام علیه السلام
و تشکیک در مورد مشروعیت حکومت او و نیز دخالت دادن امام علیه السلام در ماجراي قتل خلیفه سوم از هیچ
تلاشی فرو گذار نبودند. آنان به منظور تحریک عواطف دینی مردم، همسر پیامبر (عایشه) را با خود همراه و از همراهی او به
عنوان دلیل محکم بر حقانیت خود و بطلان صلاحیت علی علیه السلام استفاده کردند.
خود رابه امام علیه السلام رساند و عرض کرد: مردم بصره گمان کرده اند که اگر شما بر شهر مسلط شوید، « احنف بن قیس »
مردانشان را کشته و زنانشان را به اسارت می برید.
امام علیه السلام در پاسخ فرمود:
لستَ علیهم بمُ َ ص یطر الّا مَن » ما مثلی یُخاف هذا منه، و هل یَحِلُّ هذا الاّ ممن (لِمَن) تَولَّی و کَفَر، الم تسمع قول اللَّه عزوجل
و هم قوم مسلمون؛ « تولَّی و کَفَر
چگونه مردم چنین واهمه اي از من دارند، آیا مگر چنین کاري جز در حق کفار حربی و مرتدین جایز است؟ مگر فرمان
حال آن .« تو بر آنها تسلط نداري مگر آنان که روي گردانند و کافر شوند » : خداي عزوجل را در این مورد نشنیدي که فرمود
که آنان مردمانی مسلمانند.
احنف عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، حال شما یکی از دو پیشنهاد مرا بپذیرید، یا این که من در کنار شما بمانم و بجنگم و یا
این که به شهر برگردم و از پیوستن ده هزار مرد جنگی قبیله ام به سپاه دشمن جلوگیري کنم؟
امام علیه السلام فرمود: این خود نصرت بزرگی است که بتوانی ده هزار جنگجو را از پیوستن به دشمن باز داري. لذا احنف به
میان قوم خود بازگشت و آنان را به ارشاد و راهنمایی امام علیه السلام و پرهیز از جنگ و حفظ بی طرفی کامل دعوت و خود
.( نیز به همراه آنان عزیمت کرد.( 1
*****
تاریخ طبري،
. ج 4، ص 497
احنف و انتقاد از عایشه
احنف در واقعه جمل با عایشه مناظره و او را در مورد اقدام به جنگ محکوم کرد. او گفت: اي ام المؤمنین، آیا رسول خدا
صلی الله علیه و آله در خصوص این جنگ با تو عهدي بسته و دستوري داده است؟
عایشه: خیر، به خدا قسم به من دستوري نداده است، پرسید: پس آیا در کتاب خدا در این باره چیزي یافته اي؟ گفت: خیر. ما
نیز همان قرآنی را می خوانیم که شما مردم می خوانید. احنف گفت: آیا هرگز اتفاق افتاده که رسول خدا صلی الله علیه و آله
در زمانی که مسلمانان اندك بودند و مشرکان بسیار از زنان خود یاري بطلبد؟ عایشه که چاره اي جز گفتن حق نداشت،
.( گفت: خیر به خدا قسم چنین چیزي اتفاق نیفتاده است. احنف گفت: پس گناه ما چیست که علیه ما قیام کرده اي؟( 1
منظور احنف این بود که اگر اکنون ما یاري خود را از تو دریغ می کنیم، بدین جهت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله
هرگز اجازه نداده است که زنان وي در تعیین سرنوشت و اداره امور مسلمانان و جنگ با امام وقت دخالت کنند.
.( او هم چنین مناظره اي با طلحه و زبیر دارد که در تاریخ ثبت شده است.( 2
*****
. تاریخ طبري، ج 4، ص 497
. ر. ك: عقد الفرید، ج 4، ص 319 ؛ الجمل، ص 143
شرکت فعال و موثر احنف در نبرد صفین
زمانی که حضرت علی علیه السلام قصد داشت به صفین عزیمت کند، نامه اي به ابن عباس (استاندار وقت بصره) نوشت و از
وي خواست که جنگجویان بصره را براي پیوستن به سپاه امام و حرکت به سوي دشمن بسیج کند.
احنف وقتی به
یا امیرالمؤمنین، إنه إن تک سعدٌ لم » : کوفه آمد به همراه گروهی از مردم بصره نزد امام علیه السلام شرفیاب شد و گفت
تنصرك یوم الجمل فإنها لم تنصر علیک و...؛ یا امیرالمؤمنین علیه السلام، اگر بنی سعد در جنگ جمل شما را یاري
نکردند( 1) در مقابل به ضرر شما نیز وارد جنگ نشدند و سران و گردانندگان آن واقعه خونین را برضد شما حمایت نکردند؛
اکنون طایفه ما در بصره اند، اجازه بدهید پیکی به سویشان بفرستیم و از آنها کمک بخواهیم، زیرا آنان امروز بدین وسیله به
تکلیف خود عمل کرده و قصور دیروزشان را نیز جبران می کنند و حق خود را از دشمن می گیرند و به فضیلت جهاد در
رکاب امام خود نایل می شوند.
امام علیه السلام به وي اجازه داد و فرمود: پس نامه اي برایشان بفرست و آنان را به سوي خود بخوان.
وي بی درنگ نامه اي به این مضمون براي مردم قبیله اش فرستاد:
أما بعد، فإنه لم یبق أحدٌ من بنی تمیم إلّا وقد شقوا برأي سیدهم غیرکم...؛
اي گروه بنی سعد، خوب می دانید که احدي از بنی تمیم در واقعه جمل جان سالم بدر نبرد و هر یک از طوایف این قبیله
بزرگ به نوعی گرفتار سوء تدبیرِ بزرگِ قبیله خود شدند...، اما شما از گزند آن حوادث خونین به دور ماندید؛ زیرا خداوند
شما را به وسیله حسن تدبیر من، سلامت بخشید و همه به آرزوهایتان رسیدید و از هر آن چه که مایه هراستان بود، در امان
ماندید. خلاصه این که از گرفتاران و شکست خوردگان بریدید و به اهل عافیت پیوستید. حال به
شما می گویم که ما بر قبیله بنی تمیمِ کوفه وارد شده و دوباره مورد محبتشان قرار گرفتیم. نخست با خروج به سوي ما در
بصره مورد محبت شان قرار گرفتیم و اکنون هم براي حرکت به سوي دشمن، پس به سوي ما بشتابید و بر دشمن اعتماد
.( نکنید....( 2
احنف در نبرد صفین با همه نیروهاي تحت امر خود، حضور یافت و در این جنگ به دستور امام علیه السلام فرماندهی قبایل
.( بنی تمیم، ضبّه و رباب را عهده دار بود.( 3
*****
اشاره به کناره گیري احنف و قبیله اش در جنگ جمل است.
. وقعه صفین، ص 25 ؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 384
. شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 194
حمایت احنف از عنوان امیرالمؤمنین
در جنگ صفین سرانجام امام علیه السلام ناچار شد مذاکره و حکمیت پیشنهادي دشمن را بپذیرد و به کاتب ویژه خود
(عبیداللَّه بن ابی رافع) دستور داد که متن بیانیه صلح را بدین ترتیب تنظیم کند:
بِسْمِ اللَّه الرَحْمنِ الرَحیمْ: هذا ما تقاضی علیه علیٌ امیرالمؤمنین، و معاویه بن ابی سفیان و شیعتُهما فیما تَراضَ یا بِهِ مِنَ الْحُکْمِ
بکتابِ اللَّه و سنت نبیه صلی الله علیه و آله؛
بسم اللَّه الرحمن الرحیم، این قطع نامه اي است که به موجب آن علی امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه بن ابی سفیان و شیعیان
و پیروان آن دو توافق کردند که به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کنند و داوري قرآن را در خصوص
جنگ یا صلح بپذیرند.
را دید، گفت: « امیرالمؤمنین » این بیانیه تنظیم گردید و به معاویه نشان داده شد تا ذیل آن را امضا کند. اما او همین که عنوان
من آدم بسیار پستی
خواهم بود که با وجود اذعان به امامت تو بر مؤمنین، باز هم عناد ورزم و با تو بجنگم. پس معلوم است من امارت تو را براي
مؤمنین نپذیرفته ام که با تو از در جنگ وارد شده و اکنون پیمان صلح و حکمیت امضاء می کنیم، بنابراین اگر می خواهی
.( صلحی صورت گیرد، این عنوان (کلمه امیرالمؤمنین) را از متن بیانیه حذف کن.( 1
را از متن معاهده حذف کنی که در « امیرالمؤمنین » در این جا، احنف از خیرخواهی به امام علیه السلام عرض کرد: مبادا عنوان
این صورت می ترسم هرگز به تو باز نگردد؛ پس تن به این کار مده اگر چه به جنگ تازه اي بینجامد و عده اي کشته شوند؟
« اشعث بن قیس کندي » حضرت امیر علیه السلام هم با این پیشنهاد موافق بود و نیمی از روز در همین مورد بحث شد تا این که
با تنگ نظري و تعصب خاص خود و با تکیه بر نفوذ قومی خود ایده دشمن را بر امام علیه السلام تحمیل کرد که براي پایان
.( مخاصمه عنوان امیرالمؤمنین حذف شود و فقط به اسم حضرت و اسم پدرش (علی بن ابی طالب) اکتفا گردد.( 2
*****
در روایتی آمده است که عمرو عاص گفت: علی فقط امیر شما است نه امیر همه مؤمنین و الا با او جنگ نمی کردیم. پس نام
خود او و نام پدرش را بنویسد.
. تاریخ طبري، ج 5، ص 52 ؛ وقعه صفین، ص 508 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 232
تذکرات و نصایح احنف به ابوموسی اشعري
هنگامی که ابو موسی اشعري (نماینده مردم عراق)( 1) به نمایندگی از سوي امام علیه السلام براي گفت و گو با عمرو عاص
عازم
که مرد سیاست و کیاست و بصیر به امور بود، دست ابوموسی را گرفت و او را از « احنف بن قیس » ، گردید « دومه الجندل »
نیرنگ هاي عمرو عاص بر حذر داشت و اهمیت این مذاکرات را به وي گوشزد کرد و گفت: عظمت کار را درك کن و
بدان که کار ادامه دارد. اگر عراق را ضایع کنی، دیگر عراقی نیست. از مخالفت خدا بپرهیز که خدا دنیا و آخرت را براي تو
جمع می کند. اگر فردا با عمرو عاص رو به رو شدي، تو ابتدا سلام مکن، هر چند سبقت بر سلام سنت است ولی او شایسته
این کار نیست. دست در دست او مگذار، زیرا دست تو امانت است. مبادا تو را در صدر مجلس بنشاند، که این کار خدعه و
فریب است. از این که با تو در اتاق تنها سخن بگوید بپرهیز؛ زیرا ممکن است در آن جا گروهی را به عنوان شهود، مخفی
«. سازد تا بر ضد تو گواهی دهند
آن گاه احنف ابو موسی را آزمود و دانست که ابایی از خلع امام علی علیه السلام از حکومت، ندارد لذا نزد امام آمد و ماجرا
احنف یادآور شد که این کار مایه ناراحتی .« ان اللَّه غالب علی أمره » : را براي آن حضرت بیان کرد. امام علیه السلام فرمود
.( ماست.( 2
*****
امام علیه السلام هرگز به انتخاب ابو موسی راضی نبود و او را شایسته چنین مأموریت خطیري نمی دید، اما گروهی از مردم
ظاهربین کوفه خواسته خود را بر امام علیه السلام تحمیل کردند و زیر بار وکالت و حکمیت شخص دیگري جز ابوموسی
نرفتند.
وقعه صفین، ص 537 ؛ شرح ابن ابی
. الحدید، ج 2، ص 249
ایستادگی احنف در مجلس معاویه
نقل می کند: روزي در مجلس معاویه که جمع زیادي از رجال برجسته شام حضور « عقدالفرید » محمّد بن عبد ربه در کتاب
داشتند، مردي چاپلوس به مجلس وارد شد و خطبه اي خواند و در آخر کلامش به امیرالمؤمنین علیه السلام لعن و ناسزا گفت.
حاضران از باب تأیید سخنان آن مرد چاپلوس ساکت ماندند. احنف این شیعه راستین علی علیه السلام سکوت را جایز ندانست
و خطاب به معاویه چنین گفت:
این مرد که این گونه به علی علیه السلام جسارت کرد، اگر می دانست که لعن انبیاي الهی علیه السلام تا این حد تو را خرسند
می سازد، آنان را نیز لعنت می کرد. پس از خدا بترس و از علی دست بدار، که او اینک از دنیا رفته و خداي خود را ملاقات
و در بستر قبرش با اعمال خود خلوت کرده است.
اي معاویه، به خدا سوگند، تا آن جا که ما علی علیه السلام را می شناسیم، سوابقی درخشان، اخلاقی پاکیزه، مناقب عظیم و
مصائبی بزرگ دارد. وي اعظم علما و افضل فضلا و احلم حلما و وصی خیرالأنبیا است، چگونه روا خواهد بود که اینگونه
مورد جسارت و بی حرمتی قرار گیرد؟
معاویه گفت: اي احنف، به راستی که خار و خاشاك بر چشمم ریختی و سخن نسنجیده گفتی و عاقبت آن را نمی دانی و
پایانش را نمی بینی. حال که چنین گفتی، باید بر منبر نشسته و علی را در بین مردم نفرین کنی!
احنف گفت: اگر مرا از انجام این کار معاف داري، برایت بهتر است؛ زیرا هرگز لبانم به لعن علی علیه السلام گشوده نخواهد
شد.
معاویه گفت: من تو را معاف نمی دارم و باز به تو می گویم که باید به منبر رفته و علی را در ملأ عام لعنت کنی!
احنف گفت: در این صورت میان تو و او به انصاف سخن خواهم گفت و به انصاف عمل خواهم کرد.
معاویه پرسید: مگر چه می خواهی بگویی؟
احنف گفت: پس از ستایش خداوند بر پیامبرش درود می فرستم و چنین می گویم: اي مردم، معاویه از من خواسته که علی را
لعن کنم! بدانید که علی و معاویه پس از آن که در امر خلافت اختلاف پیدا کردند، به جنگ یکدیگر برخاستند و هر یک از
آن دو خود را به حقّ می دانستند بنابراین من دعا می کنم و شما هم آمین بگویید، که خدا شما را رحمت فرماید. پس از آن
می گویم:
پروردگارا، لعنت تو و فرشتگانت و انبیا و فرستادگانت و همه مخلوقاتت بر کسی از این دو (علی و معاویه) که به دیگري ستم
کرده فرو فرست و همین طور بر گروه ستمکار که به ناحق بر ضد طرف مقابل دست به شورش زد، لعن فرست و آنان را از
دایره رحمت خود خارج ساز و بر آنان سخت گیر. اي مردم آمین بگویید که خدا شما را بیامرزد.
آري اي معاویه من چنین خواهم گفت، هر چند که به قیمت جانم تمام شود، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد.
.( معاویه گفت: اي ابا بحر، من تو را از این کار معاف کردم و نمی خواهم به علی نفرین و لعن کنی.( 1
*****
. عقد الفرید، ج 4، ص 28
صداقت و پایداري احنف در اجراي حق
پس از مرگ زیاد بن ابیه در سال 53
را به ولایت عهدي و جانشینی خود معرفی کند و در این باره از مردم بیعت بگیرد، « یزید » قمري معاویه تصمیم گرفت فرزندش
لذا براي رسیدن به مقصود خود با شخصیت ها و بزرگان و سران قبایل به شور و مشورت پرداخت. از جمله کسانی که به شام
آمد و نظر خود را صریحاً اعلام کرد احنف بن قیس بود، او پس از اظهار نظر جمعی از بزرگان، چنین گفت:
اي معاویه، تو خود از شب و روز یزید آگاهی و از ظاهر و باطن و دخول و خروجش با خبري، اگر در این کار رضاي خدا و
صلاح امت است به مشورت و نظرخواهی نیاز نیست و اگر غیر از این است دنیا را در اختیار او قرار مده که خود عازم سفر
آخرتی.
شاید بهترین سخن که بوي تملق و چاپلوسی در آن نبود، سخن اخنف در آن مجلس بود، لذا پس از گفتار او مردم متفرق
.( شدند، سخن و کلام احنف را زمزمه می کردند و بازگو می نمودند.( 1
ذهبی نقل می کند: وقتی یزید بن معاویه به ولایت عهدي منصوب شد، مردم براي عرض سلام و تهنیت می آمدند و هر کس
سخنی می گفت، اما احنف ساکت بود، معاویه پرسید: چرا چیزي نمی گویی؟
احنف گفت: اگر دروغ بگویم، خدا را به خشم آورده ام و از او می ترسم و اگر راست بگویم، تو را به خشم آورده و از تو
.( بیم دارم.( 2
*****
. عقد الفرید، ج 4، ص 370
. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 124
وفات احنف
عبداللَّه بن » در سال 67 یا 71 هجري درگذشت و جمعی گفته اند: در زمانی که « احنف بن قیس »
که از سوي برادرش عبداللَّه در کوفه « مصعب بن زبیر » . بر حجاز و عراق در شهر کوفه حکومت داشت، درگذشت « زبیر
حکومت می کرد، بر او نماز خواند و پیکر او را تشییع کرد.
.(1)«. هذب الیوم الحَزم و الرأي؛ امروز محکم کاري و رأي صائب از میان رفت » : مصعب در تشییع جنازه او می گفت
*****
. الاصابه، ج 1، ص 189 ؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 55 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 124
ادهم بن محرز باهلی
.( شیخ طوسی او را از اصحاب امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام آورده است.( 1
*****
. رجال طوسی، ص 35 ، ش 14
اسامه بن زید بن حارثه
اشاره
« ام ایمن » است.( 1) مادرش « ابو زید » یا « ابو خارجه » یا « ابو محمّد » و کنیه اش « زید بن حارثه بن شراحیل کلبی » اسامه فرزند
است و وي در مکه متولد شد و در آغوش اسلام پرورش یافت و چون غلام حضرت رسول صلی الله علیه و آله بود، وقتی
آزاد شده پیامبر) شهرت یافت. ) « مولی رسول اللَّه » حضرت او را آزاد کرد به
اسامه، هنگام رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هجده یا بیست سال داشت و پس از آن حضرت در زمره یاران و اصحاب
امیر مؤمنان علی علیه السلام درآمد.( 2) او در آخر حکومت معاویه در سال 54 یا 58 و به قولی 59 هجري در سن 56 یا 59
.( درگذشت و پیکر پاك او در قبرستان بقیع به خاك سپرده شد.( 3 « جرف » سالگی در
*****
. اسد الغابه، ج 1، ص 64 ؛ قاموس الرجال، ج 1، ص 716 ؛ تهذیب التهذیب، ج، ص 226
. رجال طوسی، ص 34 ، ش 1
. تهذیب التهذیب، ج 1، ص 227
زید (پدر اسامه)
زید (پدر اسامه) در زمان کودکی و سن هشت سالگی همراه پدرش حارثه و مادرش ام ایمن براي دیدار با بستگان خود به
بر آنان حمله بردند و زید را اسیر کرده و براي فروش به بازار عکاظ « قین » در مکه رفتند. در این هنگام طایفه « بنی معن » قبیله
مکه آوردند. حکیم بن حزام (برادرزاده حضرت خدیجه) زید را به مبلغ چهارصد درهم براي حضرت خدیجه خریداري کرد
و او هم زید را به پیامبر صلی الله علیه و آله بخشید، حضرت هم او را آزاد کرد و به عنوان فرزند خود تلقی نمود.
حارثه در فراق فرزندش زید، بسیار دلتنگ و متأثر
بود و با اشعاري عمق ناراحتی خود را در فراق فرزندش بازگو می کرد:
به زیارت خانه خدا آمدند و زید را شناختند و او را از نگرانی پدر و مادرش مطلّع کردند. « کلبیه » تا این که جمعی از طایفه
زید براي آرامش پدر و مادرش اشعاري را - که حکایت از عشق و علاقه قلبی او به حضرت رسول صلی الله علیه و آله بود -
سرود و براي آنان فرستاد.
در مکه « کعب بن شراحیل » هنگامی که آن گروه، خبر سلامتی زید را براي پدرو مادرش برد، بلافاصله پدر زید و عمویش
خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و عرضه داشتند: اي پسر عبدالمطلب، و اي پسر هاشم، و اي بزرگ قوم، راجع به
پسرمان نزد تو آمده ایم! بر ما منّت بگذار یا فدیه بگیر و او را آزاد گردان؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: فرزند شما کیست؟ گفتند: زیدبن حارثه.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله زید را صدا کرد و به او فرمود: اینها را می شناسی؟ گفت: آري، این پدرم و آن عمویم
است. بعد فرمود: مرا هم که می شناسی و مصاحبت مرا دیده اي، حال آیا مرا اختیار می کنی یا پدر و عمویت را؟
زید گفت: یا رسول اللَّه، من آن دو را نمی خواهم و کسی را بر شما مقدم نخواهم داشت و شما به جاي پدر و عموي من
هستید.
پدر و عموي زید که صراحت و بی اعتنایی زید را دیدند، سخت ناراحت شدند و خطاب به او گفتند: آیا بردگی را بر آزادي
و بندگی را بر پدر و مادرت ترجیح
می دهی؟ زید گفت: آري، من آن چه در این مدت از پیامبر دیده ام و صفات حسنه و اخلاق کریمه اش را مشاهده کرده ام،
تا ابد احدي را بر او ترجیح نخواهم داد!
پدر و عموي زید گفتند: اي گروه قریش، شما گواه باشید که ما از زید بیزاریم و او دیگر فرزند ما نیست.
یا من حضر، » : در چنین موقعیتی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله دست زید را گرفت و به کنار خانه خدا برد و فرمود
اشهدوا أنّ زیداً ابنی یرثنی و أرثه؛ اي حاضرین، همه شما گواه باشید، من زید را پسر خود قرار دادم. او از من و من از او ارث
.(1).« می بریم
زید از همان اوایل بعثت، به اسلام روي آورد و جزو سابقین در اسلام قرار گرفت و سرانجام در جنگ موته سال هشتم
هجري، قبل از فتح مکه به شهادت رسید، به برکت ایمان و فضل زید، فرزندش اسامه همواره در زمره یاران رسول خدا صلی
الله علیه و آله و پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در جمله یاران حضرت علی علیه السلام قرار داشت.
*****
. اسد الغابه، ج 2، ص 224 ؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 22 ، ص 263
اسامه محبوب رسول خدا
همان گونه که اشاره شد، اسامه از پدري که فرزند خوانده رسول خدا صلی الله علیه و آله و از مادري که به جاي مادر آن
حضرت بود، به دنیا آمد. از این رو اسامه همواره مورد عنایت خاص حضرت قرار داشت و به قدري به او اظهار علاقه می کرد
.( می نامیدند.( 1 « حبُّ رسول اللَّه » که وي را
« اسد الغابه » ابن اثیر در
از ابن عمر نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
إنّ اُسامه لاٌحبُّ الناس إلیّ - او من أحبِّ الناس إلیّ - و أنا أرجو أن یکون مِن صالحیکم، فاستوصوابه خیراً؛
به راستی اسامه از محبوب ترین مردم نزد من است، امیدوارم او از صالحان شما باشد، پس همواره او را به خوبی سفارش
.( نمایید.( 2
در زمان خلافت خود موقع تعیین حقوق « عمر بن خطاب » همین محبت پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به اسامه سبب شد که
براي یاوران و اصحاب پیامبر، براي اسامه پنج هزار و براي عبداللَّه پسر خود دو هزار درهم در نظر بگیرد.
عبداللَّه از این تفاوت به پدرش اعتراض کرد و گفت: اسامه را بر من مقدم داشتی با این که من در جنگ هایی شرکت کرده
ام که اسامه شرکت نکرده است.
عمر گفت: چون پیامبر او را بیشتر از تو دوست می داشته و به پدرش بیشتر از پدر تو علاقه مند بوده است، لذا حقوق و
.( مستمري او را بیشتر از تو قرار دادم.( 3
*****
. تهذیب التهذیب، ج 1، ص 226
. اسد الغابه، ج 1، ص 64
. اسدالغابه، ج 1، ص 65
سامه و فرماندهی سپاهی عظیم
یکی از مواردي که اهمیت مقام و منزلت اسامه را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله به وضوح به اثبات می رساند، فرماندهی
او در لشکري بزرگ براي رویارویی با بزرگ ترین ارتش جهان آن روز (ارتش روم) است.
پدر اسامه) و نیز کشته ) « زید بن حارثه » ،« جعفر بن ابی طالب » ،« عبداللَّه بن رواحه » پس از کشته شدن سه فرمانده بزرگ اسلام
شدن بسیاري از مسلمانان در جنگ موته، رسول خدا صلی الله علیه و آله لشکري
را که هجده سال بیش نداشت به فرماندهی چنین سپاهی منصوب کرد. « اسامه بن زید » در قالب چهار هزار نفر ترتیب داد و
اکثر بزرگان مهاجر و انصار و جمعی از سرشناسان اصحاب از جمله ابوبکر، عمر و عثمان را زیر پرچم او قرار داد و دستور داد
به طرف شام و سرزمین روم حرکت کنند و انتقام خون شهداي موته را بگیرند و این سفارش را تکرار می کرد که:
انفذوا جیش اُسامه، لَعَن اللَّه مَن تَخلَّف عن جیش اسامه؛
با جیش اسامه حرکت کنید، خدا لعن کند کسی را که از لشکر وي سرپیچی نماید.
در این سفر اسامه از بیماري رسول خدا صلی الله علیه و آله نگران بود، لذا به خدمت حضرت آمد و عرض کرد: پدر و مادرم
به قربانت! آیا اجازه می فرمایید، چند روزي در مدینه بمانم تا خداوند به شما عافیت بخشد؛ زیرا من نگران حال شمایم؟
اي اسامه، آن چه به تو دستور داده ام، عمل کن و سپاه را به جانب دشمن پیش ببر که کوتاهی در جهاد در » : حضرت فرمود
«. هیچ حالی جایز نیست
فرمان بسیج سپاه اسامه به شام از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله در 26 صفر سال یازده هجري - چند روز قبل از رحلت آن
حضرت - صادر شد.
اما برخی از اصحاب که از انتخاب اسامه به فرماندهی این سپاه عظیم ناراضی بودند و از سویی در این موقعیت که پیامبر
بستري بود، علاقه اي به خارج شدن از مدینه را نداشتند؛ لب به اعتراض گشوده و گفتند: رسول خدا، نوجوانی را بر ما مردان
و بزرگان، امیر کرده است!!
سرپیچی بعضی از سران
سپاه و بزرگان اصحاب به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید. حضرت فوراً به مسجد آمد و بالاي منبر رفت و خطاب
به آن جمعیت فرمود:
بلغنی أنکم طعنتم فی عمل اُسامه و فی عمل أبیه من قبل، و أیمُ اللَّه إنّه لخلیقٌ للإماره و إنّ أباه کان خلیقاً لها، و إنّه و أباه من
أحبّ الناس إلیّ، فأُوصیکم به خیراً، فلئن قلتم فی إمارته لقد قال قائلکم فی أماره أبیه؛
مردم به من خبر رسیده است که شما به فرماندهی اسامه طعنه زده اید، همان گونه که به فرماندهی پدرش طعنه می زدید، قسم
به خدا، همانا اسامه سزاوار فرماندهی سپاه است، چنان چه پدرش سزاوار بود و همانا او و پدرش از بهترین مردم نزد من است.
پس سفارش می کنم شما را که خیرخواه او باشید و اگر امروز درباره فرماندهی اسامه حرف زدید، پیش تر درباره امارت و
فرماندهی پدرش می گفتید.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این مطالب را فرمود و به خانه بازگشت.
اما سپاهیانِ تحتِ امر اسامه، به خصوص سران و سرشناسان اصحاب، در حرکت با او تعلل کردند و به بهانه بستري بودن پیامبر
هیچ کس حق ندارد » : پیش رفتند و در آن جا ماندند. باز منادي پیامبر اعلام کرد « جرف » صلی الله علیه و آله تا محل قرارگاه
آنانی که تخلف کرده بودند، خود را به سپاه اسامه رساندند، اما دو روز بیشتر نشد که روح «. از فرماندهی اسامه تخلف کند
بلند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به ملکوت اعلی پیوست و بلافاصله اولین کسانی که به مدینه بازگشتند، ابوبکر و عمر و
.( ابوعبیده جراح بودند.( 1
گرچه سپاه اسامه پیش از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله به علت کوتاهی و عدم حرکت اصحاب از هم گسیخت اما اسامه
پس از مدتی که از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله گذشت در زمان خلافت ابوبکر با همان لشکر روانه موته شد و عده
زیادي از قاتلان پدرش را کشت و نیز جمعیتی را اسیر کرد و پس از چهل روز با پیروزي به مدینه مراجعت کرد و مورد
.( استقبال ابوبکر و اهالی مدینه قرار گرفت.( 2
*****
. احتجاج طبرسی، ج 1، ص 70 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 159 ؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 66 ؛ الاصابه، ج 1، ص 48
. اعیان الشیعه، ج 3، ص 250
اعتقاد اسامه به ولایت امام علی
اسامه از جمله کسانی است که به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام معتقد و ثابت قدم بود و در مواقع بسیار حساس و مهم به
امامت آن حضرت اقرار کرده است. او به خلافت ابوبکر اعتراض کرده و حق را از آن امیرالمؤمنین علیه السلام دانسته است.
تعلل در بیعت با ابوبکر: پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سپاه اسامه از هم گسیخت و ابوبکر و عمر به سرعت به
مدینه بازگشته و در سقیفه براي بیعت گرفتن از مردم اجتماع کردند. این کار زمانی صورت گرفت که حضرت علی علیه
السلام و جمعی از بنی هاشم و اصحاب مشغول غسل و کفن پیامبر صلی الله علیه و آله بودند. در همین موقع خلافت ابوبکر به
طور رسمی اعلام شد و براي آن که این خلافت و بیعت رسمیت بیشتري پیدا کند، عمر به ابوبکر پیشنهاد داد هر
چه زودتر نامه اي براي اسامه بنویسید تا او و سپاهیان به مدینه بازگردند و با تو بیعت کنند، زیرا بیعت او در رفع شبهه ها بسیار
موثر است. ابوبکر نامه اي به این شرح براي اسامه نوشت:
از ابوبکر خلیفه رسول خدا به اسامه بن زید، اما بعد، چون نامه من به تو رسید، با همه افرادي که همراه تو هستند، حرکت
کرده و به سوي من بیایید؛ زیرا همه مسلمانان دور من جمع شده و مرا به خلافت و ولایت امر خود منصوب کردند. بنابراین
شما هم مخالفت نکنید و الا آنچه خوش ندارید، خواهید دید، و السلام.
چون نامه ابوبکر به اسامه رسید در در پاسخ نامه چنین نوشت:
نامه ات به من رسید ولی اول ،« ابی بکر بن ابی قحافه » عامل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله در جنگ شام به « اسامه بن زید » از
آن با آخرش تناقض داشت. در آغاز نامه ات نوشته اي من خلیفه رسول خدایم و در آخرش نوشته اي که مسلمانان دور من
جمع شده و مرا امیر خود کرده اند! و از این حقیقت غفلت ورزیده اي که من و کسانی که همراه منند از مسلمانان هستیم و به
خدا قسم هرگز ما به خلافت و ولایت تو رضا ندادیم، پس دقت کن و حق را به صاحب آن واگذار نما و آنهایی را که
صاحب حقند، از حقشان محروم مگردان.
او را از « عمر بن خطاب » ابوبکر چون نامه اسامه را خواند، سخت تکان خورد و تصمیم گرفت از خلافت کناره گیري کند که
این کار منع کرد. ابوبکر و دیگران نامه هایی براي اسامه نوشتند
و او را از فتنه و شکاف در میان مسلمانان بر حذر داشتند. در نتیجه اسامه با رسیدن نامه هاي زیادي از ابوبکر و دیگران تسلیم
شد و با همراهان به مدینه آمد و مستقیم خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و از جریان تازه جویا شد.
حضرت علیه السلام فرمود: این همان است که می بینی.
اسامه پرسید: آیا شما بیعت کرده اید؟
- آري!
- آیا بیعت شما از روي اختیار بوده است یا به اجبار؟
- مجبور شدم.
اسامه هم از روي اجبار و اکراه به خانه ابوبکر رفت و به او گفت: سلام بر تو باد اي خلیفه مسلمانان. ابوبکر هم در جواب او
.( گفت: سلام بر تو باد اي سردار.( 1
*****
. احتجاج طبري، ج 1، ص 87
اسامه و بیعت با امیرالمؤمنین
اسامه از جمله کسانی است که مورخان در بیعت او با امیرالمؤمنین اختلاف نظر دارند. برخی مثل شیخ طوسی او را از اصحاب
رسول خدا صلی الله علیه و آله و اصحاب امیرالمؤمنین به شمار آورده اند.( 1) اما برخی دیگر از بزرگان اسلام مثل برقی و ابن
اثیر او را فقط از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله به شمار آورده اند و ظاهراً در بیعت او با امیرالمؤمنین تردید دارند.
ابن ابی الحدید درباره بیعت او با امیرالمؤمنین علیه السلام چنین می نویسد: روزي که مردم با امیرالمؤمنین علی علیه السلام
اسامه بن » و « سعد بن ابی وقاص » ،« محمد بن مسلمه » ،« عبداللَّه بن عمر » : پس از قتل عثمان بیعت کردند، چند نفري از جمله
با حضرت دست بیعت ندادند. حضرت سراغ هر کدام فرستاد و آنها یا حاضر به بیعت نبودند یا عذري آوردند؛ امام علیه « زید
السلام متعرض آنان
نمی شد و می فرمود: بگذارید بروند اما اسامه را احضار نمود و به او فرمود: بیعت کن.
إنی مولاك و لا خلاف منی علیک، و ستأتیک بیعتی إذ سکن الناس؛ من غلام آزاد شده شما هستم و هیچ گونه » : اسامه گفت
حضرت «. خلافی از من نسبت به شما صورت نمی پذیرد و به زودي پس از آن که مردم آرام شوند، با شما بیعت خواهم کرد
.( از او پذیرفت و فرمود: مانع او نشوید.( 2
اگر چه اسامه به ظاهر با حضرت علی علیه السلام بیعت نکرد، اما امام سخن او را پذیرفت و گویا بیعت او را به همین مقدار
قبول کرده است.
اما این که اسامه در جنگ هاي جمل، صفین و نهروان شرکت نداشته است، معذور بوده و حضرت عذر او را پذیرفته است.
.(3)
*****
. رجال طوسی، ص 3، ش 1 و ص 34 ، ش 1
. شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 9
توضیح این جریان در صفحات قبل گذشت.
بیان چند حدیث درباره اسامه
از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود: « سلمه بن محرز » - 1
ألا اُخبرکم بأهل الوقوف؟ قلنا: بلی، قال: اسامه بن زید و قد رجع فلا تقولوا الاّ خیراً، و محمّد بن مسلمه و ابن عمر مات
منکوباً؛؛
به راستی از موضع قبلی خود ،« اسامه بن زید » : آیا می خواهید شما را از اهل وقوف خبر دهم؟ عرض شد: آري، فرمود
.( عهدشکن از دنیا رفتند.( 1 « ابن عمر » و « محمّد بن سلمه » بازگشت، از این رو جز به نیکی از او نام نبرید، ولی
نقل می کند که گفت: من و جمعی از جمله امام حسن و امام حسین « عبداللَّه بن جعفر طیار » 2 - مرحوم کلینی از
علیهماالسلام،
عبداللَّه بن عباس، عمر بن ام سلمه، و اسامه بن زید نزد معاویه بودیم.( 2) و بین من و معاویه مطالبی رد و بدل شد، آن گاه به
معاویه گفتم: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:
أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم ثم أخی علی بن أبی طالب أولی بالمؤمنین من أنفسهم، فاذا استشهد علیٌ فالحسن بن علی أولی
بالمؤمنین من أنفسهم، ثم إبنی الحسین من بعده أولی بالمؤمنین من أنفسهم...؛
من از همه مسلمانان به آنان از خودشان سزاوارترم و پس از من برادرم علی بن ابی طالب از همه مسلمانان به آنان از خودشان
تا « علی بن الحسین » و بعد از او فرزندش « حسین بن علی » و بعد از او « حسن بن علی » سزاوارتر است، بعد از علی، فرزندم
دوازده امام علیهم السلام را نام برد و فرمود: هر یک از ایشان از همه مؤمنان نسبت به خودشان سزوارترند.
عبداللَّه بن جعفر می گوید: امام حسن، امام حسین، عبداللَّه بن عباس، عمر بن ام سلمه و اسامه بن زید را براي صدق این
.( حدیث شاهد گرفتم، آنان همگی نزد معاویه شهادت دادند که این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده ایم.( 3
مرحوم کلینی در ذیل این حدیث از سلیم نقل می کند که گفت: من هم این حدیث را از سلمان، ابوذر و مقداد شنیدم که
.( آنان گفتند: ما از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این روایت را شنیده ایم.( 4
آیا شهادت دادن اسامه در مجلس معاویه، حکایت از اعتقاد راسخ او به امامت علی علیه السلام نیست؟!
4 - آخرین و بهترین دلیل بر این که اسامه
از امام باقر علیه السلام نقل می کند که « ابی مریم انصاري » از موالیان اهل بیت پیامبر علیهم السلام بوده است، حدیثی است که
ان الحسن بن علی علیه السلام کَفَّن اُسامه بن زید فی برد أحمر حبره؛ حسن بن علی علیه السلام، اسامه بن زید » : حضرت فرمود
.(5).« را با بُرد یمانیِ سرخ رنگ مخصوص کفن کرد
علامه محسن امین در ذیل همین حدیث می نویسد: کفن کننده اسامه، حضرت حسین علیه السلام بوده نه حضرت حسن (یعنی
در چاپ اشتباه شده و حسن به جاي حسین ضبط شده است) زیرا به نقل ذهبی و ابن حجر، اسامه در سال 54 هجري از دنیا
رفته است و حال آن که امام حسن در سال 49 یا 50 هجري به شهادت رسیده است. پس مکفن جناب اسامه، امام حسین علیه
.( السلام است.( 6
به نظر نویسده، کفن کننده اسامه، چه امام حسن و چه امام حسین علیه السلام باشند، فرقی نمی کند؛ زیرا هر کدام یک از این
دو بزرگوار امام معصوم می باشند، و این عمل بیانگر اعتقاد اسامه، به ولایت اهل بیت پیامبر علیهم السلام و توجه اهل بیت
علیهم السلام به اوست.
*****
. رجال کشی، ص 39 ، ح 82
این واقعه در مدینه اتفاق افتاد که معاویه پس از شهادت حضرت علی علیه السلام و پس از صلح با امام حسن مجتبی علیه
السلام به مدینه آمد.
. اصول کافی، ج 1، ص 529 ؛ الحجه باب ما جاء فی الاثنی عثر، ح 4
. اصول کافی، ج 1، ص 529 ؛ الحجه باب ما جاء فی الاثنی عثر، ح 4
. رجال کشی، ص 39 ، ح 80 ؛ ر. ك: اعیان الشیعه، ج 3، ص 249
اعیان الشیعه،
. ج 3، ص 249
مخاصمه اسامه و پسر عثمان
موقعی که معاویه به مدینه آمد، عمرو پسر عثمان (خلیفه سوم) اسامه را براي محاکمه - راجع به باغی از باغات مدینه - نزد
معاویه برد، اما در مقام اقامه دلیل صداي طرفین بلند شد و کار به پرخاش گري رسید، پسر عثمان که انتظار نداشت اسامه به او
تندي کند، گفت: تو آزاد شده منی، چگونه به من پرخاش می کنی؟
اسامه گفت: من آزاد شده تو نیستم و حتی خوش ندارم که جزو قبیله تو به حساب آیم، و من آزاد شده پیامبرم.
عمرو، خطاب به معاویه و حاضران گفت: می شنوید که این بنده و آزاد شده، چگونه با من سخن می گوید. سپس به اسامه
گفت: اي پسر زن سیاه، چقدر سرکشی می کنی!
اسامه خشمگین شد و گفت: اي پسر عثمان، تو سرکش و یاغی هستی که مرا به مادرم سرزنش می کنی؟ مادر من از مادر تو
است که بارها پیامبر خدا به او مژده بهشت داده است و پدر من هم از پدر تو عثمان بهتر « ام ایمن » بهتر است، زیرا مادر من
محبوب رسول خدا و آزاد کرده آن حضرت بوده است و او در موته در طاعت خدا و « زید بن حارثه » است، زیرا پدر من
رسولش به شهادت رسید، و خود من هم بر تو و پدرت و کسانی که از پدرت بهتر بوده اند امیر و فرمانده ام. من بر ابوبکر،
عمر، ابو عبیده و بزرگان مهاجر و انصار به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمانده ام! تو را چه رسد که به من فخر کنی
اي پسر عثمان.
عمرو گفت:
اي قوم، آیا می شنوید که این بنده، چگونه با من برخورد می کند؟
براي حمایت از پسر عثمان کنار وي نشست. امام حسن علیه السلام که چنین دید، بلند شد و در « مروان بن حکم » در این موقع
کنار عمرو « سعید بن عاص » کنار اسامه نشست. سپس « عبداللَّه بن عباس » کنار عمرو و « عتبه بن ابی سفیان » ، کنار اسامه نشست
کنار اسامه قرار گرفت. معاویه ناگهان متوجه یک لشکرکشی بین بنی هاشم و بنی امیه شد که گروهی از « عبداللَّه بن جعفر » و
بنی امیه به حمایت پسر عثمان و گروهی از بنی هاشم به حمایت از اسامه برخاسته اند و این ماجرا می تواند عاقبت خطرناکی
داشته باشد؛ لذا گفت: من علم دارم و می دانم این باغ از آن کیست!
همه گفتند: چنان چه به علمت حکم کنی، راضی هستیم.
داده است، اي اسامه، برخیز « اسامه بن زید » معاویه گفت: من گواهی می دهم که رسول خدا صلی الله علیه و آله این باغ را به
و باغت را تصاحب کن و بر تو گوارا باد.
اسامه و بنی هاشم برخاستند و گفتند: خدا خیرت دهد و رفتند.
وقتی بنی هاشم بیرون رفتند، پسر عثمان به معاویه گفت: خدا خیرت ندهد، تو حق خویشاوندي را رعایت نکردي و با این
قضاوتت نسبت دروغ به ما دادي و زبان دشمن ما را براي شماتت بر ما گشودي.
معاویه گفت: واي بر تو اي عمرو! هنگامی که دیدم بنی هاشم طرف اسامه صف کشیده و از او حمایت می کنند به یاد صفین
افتادم که ایشان از زیر کلاهخود به طرف من می چرخند و نزدیک بود که عقل از
سرم بپرد و من بر خود اطمینانی ندارم که از راه دشمنی با آنها وارد شوم و دیدي در صفین چه بر سر من آمد و با چه
مشکلاتی توانستم از دست آنها خلاص شوم؛ بنابراین تو دست بردار و ناراحت نباش، من بهتر از این باغ را براي تو تلافی می
.( کنم.( 1
از این حدیث به خوبی استفاده می شود که خاندان رسالت و بنی هاشم موقعیت اسامه را ارج می نهادند و براي اعتقاد و ایمان
او منزلتی بلند قایل بوده اند و در صداقت او تردید به خود راه نمی دادند.
با توجه به آنچه گذشت، معلوم گردید که اسامه از موالیان راستین امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت پیامبر علیهم السلام
بوده است و عدم حضور او در جنگ هاي جمل، صفین و نهروان با اجازه خود امیر مؤمنان علی علیه السلام بوده و عذر او
مورد پذیرش حضرت قرار گرفته است.
*****
. امالی طوسی، ص 212 ، ح 370 ؛ بحارالانوار، ج 44 ، ص 107
اسماء بنت عمیس خثعمیه
اشاره
1) از بانوان بسیار مجلّل و خردمندي بود )« عوف بن زهیر » از قبیله خثعم بود. مادرش هند دختر « عمیس بن معبد » اسماء دختر
که در خاندان بزرگ و با شخصیت پرورش یافت.
وي قبل از آمدن پیامبر صلی الله علیه و آله به خانه ارقم در مکه با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کرد و مسلمان شد و از
اصحاب با وفاي رسول خدا صلی الله علیه و آله و یاران مخلص و محرم اسرار خاندان رسالت گردید. پس از وفات شوهرش
به همسري ابوبکر و پس از او به همسري امیر مؤمنان علیه السلام درآمد و فرزندان بزرگوار و « جعفر طیار »
با شخصیتی چون جعفر، محمد بن ابی بکر و یحیی بن علی را به دنیا آورد.
*****
. ر. ك: طبقات الکبري، ج 8، ص 280 ؛ اسدالغابه، ج 5، ص 395 ؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 342
هجرت به حبشه و مدینه
اسماء از سابقین در اسلام است و همواره زندگانی پر فراز و نشیبی داشته است. وي از بانوان مسلمانی است که همراه شوهرش
جعفر بن ابی طالب (مشهور به جعفر طیار) به حبشه مهاجرت کرد و در مدتی که در آن جا بود، سه فرزند از جعفر به نام هاي
عبداللَّه (شوهر زینب کبري دختر امیرالمؤمنین) و محمّد و عون به دنیا آورد.
*****
ازدواج با ابوبکر و امیرالمؤمنین
اسماء پس از آن که جعفر طیار در جنگ موته (سال هشتم هجري) به شهادت رسید، به همسري ابوبکر در آمد و از او هم
فرزند پسري به نام محمّد به دنیا آورد.( 1) - محمّد با این که پسر ابوبکر بود، ولی از فداییان حضرت علی علیه السلام به شمار
می آمد و براي خود پدري غیر از علی علیه السلام نمی شناخت و کسی را هم بر ایشان ترجیح نمی داد و در مقابل،
محمّد ابنی مِن صلبِ أبی بکر؛ محمّد پسر من از » : امیرالمؤمنین علیه السلام هم علاقه زیادي به او داشت تا جایی که می فرمود
.(2)- « صلب ابوبکر است
اسماء همواره مورد اعتماد ابوبکر بود و به هنگام وفات او وصیت کرد که بدنش را اسماء غسل دهد. اسماء هم طبق وصیت
ابوبکر عمل کرد و او را غسل داد.( 3) اسماء پس از وفات ابوبکر به همسري امیرالمؤمنین علیه السلام مفتخر شد و از آن
از ابوبکر ،« عبداللَّه، محمد و عون » شد. وي داراي پنج پسر از سه شوهر است، از جعفر « یحیی » حضرت صاحب پسري به نام
.( که همه برادران مادري اند.( 4 « یحیی » و از حضرت علی علیه السلام « محمد »
در شرح ابن ابی الحدید آمده: از حضرت علی
علیه السلام دو پسر به نام هاي: یحیی و عون به دنیا آورد.( 5) که در مجموع شش پسر داشته است.
*****
که به همراه شوهرش و هزاران مسلمان با رسول خدا صلی الله علیه و آله عازم « حجه الوداع » اسماء در سال دهم هجري در
درد مخاض گرفت و محمّد را به دنیا آورد. و ابوبکر می خواست او را به مدینه بازگرداند و در « ذي الحلیفه » مکه بودند در
این باره حضرت سؤال کرد، اما پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد، او غسل کند و محرم شود و عازم مکه گردد، بدین
ترتیب رسول خدا صلی الله علیه و آله یک شب را با سایر مسلمانان در آن سرزمین ماند و فردا مُحرم شدند و عازم مکه
.( گردیدند و اسماء نیز مُحرم شد. (ر. ك: طبقات الکبري، ج 8، ص 282 ؛ بحار الانوار، ج 21 ، ص 382 و 403
. شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 53
. طبقات الکبري، ج 3، ص 203 و ج 8، ص 283 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 525
. ر. ك: اسدالغابه، ج 5، ص 395 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 525
. شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 243
خردمندي و هشیاري اسماء
گاهی بین فرزندان اسماء (برادران مادري) اختلافی به وجود می آمد. از جمله موقعی که اسماء همسر امیرمؤمنان علیه السلام
بود، میان محمّد فرزند ابوبکر و محمّد فرزند جعفر نزاعی رخ داد که به یکدیگر می گفتند: من از تو کریم تر و پدرم از
پدرت بهتر است.
در این موقع حضرت امیر علیه السلام به اسماء فرمود: بین این دو پسر قضاوت کن؟
اسماء گفت: من در میان عرب، جوانی بهتر از
جعفر و پیري بهتر از ابوبکر ندیده ام. او با گفتن این جمله دل هر دو فرزند را به دست آورد و جلو آزردگی و اختلاف آنان
را گرفت.
امیرمؤمنان علیه السلام به او فرمود: تو که براي ما چیزي باقی نگذاشتی، پس من چه خوبی دارم؟
و اللَّه إنّ ثلاثهً أنت أخسَّهم لخیار؛ به خدا قسم در میان این سه نفر بهره شما از » : اسماء براي آن که حق را گفته باشد، گفت
حضرت از پاسخ منطقی و «. زناشویی با من از همه کمتر (چون سن اسماء زیاد بوده)؛ ولی تو از نظر خوبی، از همه برتري
.( خردمندانه او خشنود گردید.( 1
*****
. ر. ك: طبقات الکبري، ج 4، ص 41 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 526
خوابی که تعبیر شد
ابن ابی الحدید نقل می کند: در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله، ابوبکر براي شرکت در جنگی از مدینه خارج
خواب دید که ابوبکر موهاي سر و ریش خود را حنا بسته و جامه سفیدي بر « اسماء بنت عمیس » شد، در همین ایام همسرش
تن دارد، از خواب بیدار شد و براي عایشه نقل کرد.
عایشه گفت: اگر خوابت درست باشد، پدرم کشته شده است؛ شروع به گریستن کرد. در همین حال رسول خدا صلی الله علیه
گفتند: اي رسول خدا؛ اسماء خوابی را درباره ابوبکر «؟ ما أبکاها؟ چه چیزي سبب گریه عایشه شده » : و آله وارد شد و فرمود
دیده و تعبیر عایشه به شهادت اوست.
حضرت فرمود:
لیس کما عبَّرت عایشه، و لکن یرجع أبوبکر صالحا فیلقی أسماء، فتحمل منه بغلام، فتسمیه محمّدا، یجعله اللَّه غیظا علی
الکافرین و المنافقین؛
چنان نیست که عایشه تعبیر کرده است، بلکه ابوبکر
بگذار و خداوند این فرزند را مایه خشم کافران « محمّد » به سلامت باز می گردد و از اسماء پسري به دنیا می آورد و نامش را
و منافقان قرار خواهد داد.
.( راوي گوید: درست همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد، واقع شد.( 1
زیرا وقتی محمّد بزرگ شد از یاوران با وفاي حضرت علی علیه السلام گردید و در صفین در رکاب آن حضرت جنگید و
سرانجام به دست منافقان و یاران معاویه به شهادت رسید.
*****
. شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 88
اسماء و حدیث رد شمس
از روایات بسیار معتبر که از شیعه و اهل سنت به طور متواتر نقل شده است، حدیث رد شمس (بازگشت خورشید) براي
،« ابو سعید خدري » ،« جابر بن عبداللَّه انصاري » امیرالمؤمنین علی علیه السلام است( 1) و این روایت را بسیاري از اصحاب مثل
نقل کرده اند. طبق نقل موثق 33 نفر از محدثین و بزرگان علماي اهل سنت این حدیث را از « اسماء بنت عمیس » و « ام سلمه »
.( در آثار خود آورده اند.( 2 « اسماء بنت عمیس »
نقل می کند: کسی که در راه علم « احمد بن صالح » ابو جعفر احمد بن محمد معروف به طحاوي (از علماي حنفی مذهب) از
.( گام برمی دارد، سزاوار نیست از حدیث اسماء سرپیچی کند؛ زیرا این حدیث از نشانه هاي نبوت است.( 3
*****
دو اثر دیگر مؤلف درباره فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام ،« الفصول المائه فی حیاه ابی الائمه » و نیز « سیماي پر فروغ » در کتاب
آمده است و توضیحات فراوانی درباره سند و متن روایت و نیز اشکالات و جواب آنها، داده شده است. « رد الشمس » حدیث
.522 - احقاق الحق، ج 5، ص 533
سفینه البحار، ج 1، ص
663 ماده سما.
اسماء و اطلاع رسانی از توطئه
پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، اسماء همسر ابوبکر توطئه خطرناك سقیفه و تلاش آنان براي آتش زدن خانه
حضرت فاطمه مطلع شد، لذا فوراً از کنیز خود خواست به خانه فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله برود و
1) همانا جمعیتی می )« إنّ المَلاءَ یأتَمِروُن بِک لِیقتلوك، فاخرُج إنّی لک مِن النَّاصِ حین » : پس از اداي سلام این آیه را بخواند
«. خواهند تو را بکشند، از شهر خارج شو و من از خیرخواهان توام
کنیز آمد در خانه را کوبید و بعد از سلام، آیه را تلاوت کرد. موقعی که خواست برگردد، دوباره آیه را قرائت کرد. حضرت
علی علیه السلام چون از توطئه آگاه شد، شمشیرش را برداشت و براي نماز صبح به مسجد آمد و با ابوبکر نماز را به جماعت
خواند، خالد هم کنار امام علیه السلام ایستاد و تصمیم داشت موقعی که ابوبکر سلام نماز را می دهد، کار امام را تمام کند؛
اما ابوبکر قبل از آن که سلام بدهد از این پیشنهاد پشیمان شد و با خود گفت: ممکن است خالد نتواند کار را تمام کند و
،« لا تفعلنّ خالد ما أمرت به؛ اي خالد آن چه به تو دستور دادم هرگز انجام نده » : سبب فتنه گردد، از این رو موقع تشهد گفت
و بعد سلام نماز را داد.
یا خالد، لا تفعل ما أمرتک، فان فعلت قتلتک؛ اي خالد، آن چه را دستور دادم، » : به نقل دیگر، ابوبکر قبل از سلام نماز گفت
این را گفت و سلام نماز را «. انجام نده، اگر انجام دهی تو را خواهم کشت
داد.
وقتی نماز تمام شد، حضرت گریبان خالد را گرفت و شمشیر او را از دستش کشید و به سرعت او را به زمین انداخت و روي
سینه اش نشست و خواست او را بکشد، تمام اهل مسجد جمع شدند تا خالد را از دست حضرت علیه السلام نجات دهند،
نتوانستند. عباس گفت: او را به صاحب این قبر یعنی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله قسم بدهید که دست بردارد. آنان حضرت
.( را به مرقد مطهر رسول خدا قسم دادند؛ حضرت، خالد را رها کرد و برخاست و به منزل رفت.( 2
*****
. قصص 28 ، آیه 20
. بحارالانوار، ج 28 ، ص 309 و 306
وصایاي فاطمه زهرا با اسماء
با این که اسماء در هنگام رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و شهادت فاطمه زهرا علیها السلام، همسر ابوبکر بود، اما به خانه
علی علیه السلام رفت و آمد داشت و محرم اسرار این خاندان پاك بود. لذا در تشییع پیکر مطهر فاطمه علیها السلام - که
محرمانه و شبانه انجام شده است - حضور داشت و حتی در حالت احتضار آن بانوي مکرمه نیز حاضر و شاهد رحلت حضرت
فاطمه علیها السلام بود.
إنیّ قد استقبحت ما » : لذا حضرت فاطمه علیها السلام روزهاي آخر عمر پر برکتش وصایایی به اسماء دارد، از جمله به او فرمود
یَصنع بِالنساء إنّه یطرح علی المرأه الثوب، فیصفها لمن رأي؛ همانا من زشت می دانم این گونه که زن ها تشییع جنازه می
.(1).« شوند، که پارچه اي روي او می اندازند و اندام او بر هر کسی که نگاهش کند، پیداست
اسماء می گوید: عرض کردم که در سرزمین حبشه عماره اي (تابوتی) می ساختند و جنازه
را در او می گذاشتند و جامه اي بر او می پوشاندند، که جسد مرده پیدا نبود. حضرت فورا فرستاد چند قطعه چوب تازه از نخل
ما أحسن هذا و أجمله، لا تعرف به » : خرما آوردند و تابوتی به همان نوع که اسماء دیده بود، ترتیب دادند. آن وقت فرمود
«. المرأه من الرجل؛ چه خوب و زیباست این تابوت؛ زیرا دیگر مرد از زن معلوم نمی شود
چون حضرت فاطمه علیها السلام از دنیا رفت، عایشه آمد که داخل خانه فاطمه علیها السلام شود، اسماء مانع او شد. عایشه نزد
پدرش ابوبکر رفت و از رفتار اسماء و تابوت فاطمه علیها السلام که مثل حجله ساخته، گلایه کرد.
ابوبکر به سرعت بر در خانه فاطمه علیها السلام( 2) آمد و گفت: اي اسماء، چرا مانعِ ورود زن هاي پیامبري؟ چرا تابوت فاطمه
مثل هودج عروس است؟
اسماء گفت: حضرت فاطمه علیها السلام به من فرموده، نگذارم کسی داخل خانه او شود و این تابوت در زمان حیات حضرت
فاطمه ساخته شده است و خود او فرمود که این گونه تابوت بسازم.
ابوبکر گفت: مانعی ندارد، همان گونه که فاطمه علیها السلام فرموده است عمل نما. این را گفت و برگشت.
.( اما پیکر پاك آن حضرت را امیرالمؤمنین علیه السلام و اسماء شبانه و محرمانه غسل دادند، مخفیانه به خاك سپردند.( 3
*****
این باشد که: فاطمه توصیف کرد آن چه را دیده بود؟. « فیصفها لمن رأي » احتمال دارد معنی
خانه فاطمه علیها السلام در ابتدا کنار مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و بعد که مسجد النبی توسعه یافته، خانه داخل
مسجد، مقابل صفه قرار گرفت و در حال حاضر هم چنین است.
کشف
. ج 2، ص 67 ؛ بحارالانوار، ج 43 ، ص 189 ، و ج 81 ، ص 251 ؛ و ر. ك: طبقات الکبري، ج 8، ص 28 « مترجم » ، الغمه
اسماء ناظر شهادت حضرت فاطمه
باز اسماء نقل می کند: هنگامی که وفات حضرت زهرا علیها السلام فرا رسید، به من سفارش کرد، از آن کافوري که جبرئیل
براي پدرم آورد و سه قسمت کرد (یک قسمت براي خودش و یک قسمت براي علی و یک قسمت براي من گذاشت) و نیز
انتظرینی هینهه و ادعینی فإن » : زیادي حنوط پدرم را بیاور و کنار سرم بگذار. بعد او لباس را به روي خود کشید و فرمود
أجبتک و الاّ فاعلمی أنی قد قدمت علی أبی صلی الله علیه و آله؛ اي اسماء، لحظاتی درنگ کن و بعد مرا بخوان، اگر تو را
«. پاسخ دادم که هیچ، اگر پاسخ ندادم بدان که به نزد پدرم رسول خدا صلی الله علیه و آله رفته ام
اسماء می گوید: لحظاتی صبر کردم و او را صدا زدم اما مرا جواب نداد، دوباره صدایش کردم و گفتم:
یا بنت محمّد المصطفی، یا بنت اکرم من حملته النساء، یا بنت خیر من وطی الحصاء، یا بنت من کان مِن ربّه قاب قوسین او
أدنی؛
اي دختر محمّد مصطفی، اي دختر بهترین کسی که مادر به او حامله شده، اي بهترین کسی که روي زمین راه رفته، اي دختر
کسی که بین او و پروردگار به اندازه قاب دو قوس یا کمتر بود.
اما هر چه گفتم، جوابی نیامد. پارچه را کنار زدم، دیدم فاطمه از دنیا رفته است، خودم را روي بدن مطهرش انداخته و او را
بوسیدم و گفتم: هر گاه به محضر
.( را به او برسان.( 1 « اسماء بنت عمیس » پدرت شرفیاب شدي، سلام
*****
. بحارالانوار، ج 43 ، ص 186
وفات اسماء
اسماء با تربیت فرزندانی صالح و با ایمان همواره در خدمت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود و هیچ گاه از راه و رسمی
که برگزیده بود، پا عقب نگذاشت و سختی ها و نشیب هاي زندگانی کمترین تأثیري در ایمان و اعتقاد او نگذاشت و
سرانجام دار فانی را وداع گفت؛ البته در کتاب هاي تاریخ، سال وفات او را ثبت و ضبط نکرده اند.
*****
اسود بن بریر
.( شیخ طوسی می گوید: او از اصحاب امیرمؤمنان علی علیه السلام بوده است.( 1
*****
. رجال طوسی، ص 35 ، ش 11
اسود بن بشر
حذیفه بن » و سپس « حسین بن محدوج بن بشر » اسود بن بشر از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است. به گفته ابن کلبی ابتدا
پرچم را به دست « اسود بن بشر » پرچم دار علی علیه السلام در جنگ جمل بودند. پس از شهادت آن دو، عمویشان « محدوج
.( گرفت و سرانجام او نیز به سال 36 هجري در همین نبرد به شهادت رسید.( 1
*****
. اعیان الشیعه، ج 3، ص 441
اسود بن حبیب غطفانی
اسود فرزند حبیب بن جمانه بن قیس بن زهیر از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و از بزرگان غطفان عراق بود که در صفّین
.( نیز حضور داشت.( 1
*****
. وقعه صفّین، ص 260
اسود بن ربیعه حنظلی (المقترب)
اسود بن ربیعه از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و از یاران حضرت علی علیه السلام است که در جنگ صفین در
به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید. « بنی ربیعه » از قبیله « اسود بن ربیعه » رکاب آن حضرت جنگید. نقل است که
از «. اقترب بصحبتک؛ تا به مصاحبت شما نزدیک شوم » : او عرض کرد «؟ براي چه به نزد من آمدي » : حضرت از وي سؤال کرد
نامیدند، و او از مهاجرین اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گردید و هم چنین وي در « مقترب » همان جا وي را
.( جنگ صفّین حضرت علی علیه السلام را همراهی کرد.( 1
*****
. اسدالغابه، ج 1، ص 85 ؛ الاصابه، ج 1، ص 73 و 76 ؛ ر. ك: تاریخ طبري، ج، ص 86
اسود بن عرفجه سکسکی
اسود بن عرفجه سکسکی از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل شام بود که به علت محبت به امیرمؤمنان از دست معاویه
.( گریخت و به امام ملحق شد.( 1
*****
. رجال طوسی، ص 35 ، ش 13
اسود بن قطبه
اسود بن قطبه از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام بود. و او از رؤساي سپاه حلوان از ایالات فارس و مورد توجه حضرت بوده
است،( 1) لذا امیرالمؤمنین به وي نامه اي نوشته که داراي محتواي بسیار بالا و براي سران حکومت، استانداران و والیان مفید و
کارساز است لذا در این جا متن نامه حضرت و ترجمه آن را نقل می کنیم:
اما بعد، فإنّ الوالی إذا اختلفَ هواهُ مَنعهُ ذلک کثیراً من العدلِ، فَلیکُن أمرُ النّاس عندك فی الحقّ سواءً؛ فإنّه لیس فی الجَورِ
عِوَضٌ مِن العَدلِ، فاجتَنِب ما تُنکِرُ أمثالَهُ، و ابتذِلْ نَفسَک فیما افترضَ اللَّهُ علیکَ، راجیاً ثوابه، و متخوِّفاً عِقابَهُ.
وَ اعلَم أنّ الدنیا دارُ بَلیّهٍ لم یفرغ صاحِبُها فیها قطُّ ساعهً إلا کانَتْ فَرغَتُه علیه حسرهً یوم القیامه، و أنّه لن یُغنِیکَ عن الحقِّ شی ءٌ
أبداً؛ و مِن الحقِّ علیک حِفظُ نَفسِک، و الإحتسابُ علی الرعیّه بِجُهدكَ، فإنّ الّذي یَصِلُ إلیکَ من ذلک أفضلُ من الّذي یَصِ لُ
بِکَ، و السَّلامُ.
اما بعد، زمامدار اگر دنبال هوا و هوس هاي پی در پی خویش باشد، بیشتر او را از عدالت باز می دارد؛ بنابراین امور مردم از
نظر حق باید نزد تو مساوي باشد، چرا که هیچ گاه جور و ستم جانشین عدالت نخواهد شد، از آن چه براي خود نمی پسندي،
اجتناب کن و نفس خویش را در برابر آن چه خداوند بر تو واجب ساخته به امید ثوابش و
هم چنین از ترس کیفرش به خضوع و تسلیم وادار!
اي اسود، بدان دنیا سراي آزمایش است که هر کس ساعتی در آن فراغت یابد و دست از کار بکشد، همین ساعت بیکاري،
موجب حسرت و پشیمانی او در قیامت خواهد شد. و بدان که هیچ چیز تو را از حق بی نیاز نخواهد ساخت. از جمله حقوقی
که بر تو فرض و واجب است کنترل هوس هاي خویش، مواظبت رعایا و رسیدگی توأم با تلاش به کارهاي آنهاست. در این
راه آن چه از منافع عاید تو می شود، براي تو از مشکلات و ناراحتی هایی که متحمل می گردي، به مراتب سودمندتر است، و
.( السلام.( 2
اسود بن » وقوف نیافته ام و گمان دارم که وي « اسود بن قطبه » البته ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می نویسد: من به نسب
از قبیله بنی عُبید بن عدي باشد، و ابو عمر بن عبدالبر در کتاب استیعاب وي را از کسانی به « زید بن قُطبه بن غنم انصاري
.( شمار آورده که در غزوه بدر حضور داشته است.( 3
*****
. شرح ابن ابی الحدید، ج 17 ، ص 145
. نهج البلاغه، نامه 59
. شرح ابن ابی الحدید، ج 17 ، ص 145
اسود بن قیس مرادي
اسود بن قیس مرادي از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام است که در جنگ هاي صفّین و نهروان در رکاب امیرالمؤمنین علیه
السلام حضور داشته است.
« عبداللَّه بن کعب مرادي » در میان کشته هاي سپاه امام علیه السلام در صفین جست و جو می کرد که به « اسود بن قیس »
به خدا قسم شهادت تو بر من سخت است، و بدان اگر » : برخورد کرد که آخرین نفس ها را می کشید، به وي گفت
در کنار تو بودم، به خدا سوگند یاریت می کردم و از تو دفاع می نمودم و اگر بدانم که چه کسی تو را به این وضع درآورده
«. است، با وي می جنگم تا (او را به هلاکت برسانم و یا) به تو ملحق گردم
دعا کرد و گفت: خداوند تو را مورد رحمت قرار دهد، مرا وصیت کن. « عبداللَّه بن کعب » سپس از مرکبش پیاده شد و به
عبداللَّه گفت:
تو را به تقوا و پرهیزکاري سفارش می کنم و توصیه می کنم خیرخواه امیرالمؤمنین علیه السلام باشی و با او در کنارش جنگ
.( کن تا حق ظاهر شود یا به جوار باري تعالی ملحق شوي و سلام مرا به او برسان و....( 1
.( اسود بن قیس در جنگ نهروان نیز با خوارج جنگید و از امیرالمؤمنین علیه السلام دفاع کرده است.( 2
*****
وقعه صفّین، ص 456 ؛ تاریخ طبري، ج 5، ص 46 ، نصایح عبداللَّه بن کعب به اسود را در شرح حال عبداللَّه بن کعب ملاحظه
نمایید.
. ر. ك: تاریخ طبري، ج 5، ص 86
اسید بن ثعلبه انصاري
اسید از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بود که در جنگ بدر همراه آن حضرت جنگید. و هم چنین در صفّین همراه
.( حضرت علی علیه السلام مجاهدت کرد.( 1
*****
. اسدالغابه، ج 1، ص 91
اشرس بن حسّان بکري
بود. « انبار » اشرس، از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام و کارگزارِ حضرت در شهر
نام داشت، اما چون کسري آن را انبار حبوبات قرار داده بود، به شهر انبار نام گذاري شد. معاویه که « فلوجه » در اصل « انبار »
پس از جنگ صفّین همواره به فکر نابود کردن بلاد تحت فرمان امیرالمؤمنین علیه السلام بود، شش هزار نفر را به فرماندهی
گسیل داشت و از آن جا به شهر انبار و سپس به مدائن برود و مردم « هیت » براي غارت و تصرف شهر « سفیان بن عون غامدي »
کار خود را کرد، چون در قتل و غارت مانعی ندید، از آن جا « هیت » را تار و مار کند و شهر را به غارت ببرد. او ابتدا در شهر
به شهر انبار رفت، اما اشرس بن حسان که حاکم آن جا بود، با نیروهاي تحت فرمانش به مصاف دشمن رفت. نیروهایش ابتدا
پانصد نفر بودند، که سیصد نفر از آنان متفرق شدند. وي در آغاز جنگ نیز به کسانی که دل در گرو جهاد و شهادت
نداشتند، اجازه فرار داد، لذا تنها با سی نفر از نیروهایش در میدان جنگ، در کمال صبر و بردباري به جهاد پرداخت و
سرانجام همگی به شهادت رسیدند، وقتی این خبر به حضرت علی علیه السلام رسید، بسیار ناراحت شد و به نخیله تشریف فرما
شد، مردم جمع شدند و به حضرت عرض کردند ما به دستور شما دشمن را
دفع خواهیم کرد، ولی حضرت به آنها فرمود: شما نه براي خودتان و نه براي من کفیت می کنید، لذا گروهی به فرماندهی
سفیان را تعقیب کردند اما « هیت » خونخوار سپاه معاویه فرستاد ولی آنها تا شهر « سفیان بن عوف » را به دنبال « سعید بن قیس »
.( او را نیافتند و به کوفه بازگشتند.( 1
اشرس بن » البته در نام حاکم شهر انبار که به شهادت رسید، اختلاف نظر هست در تاریخ طبري و تاریخ الکامل، نام وي
نامیده اند. از امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه اي از نهج البلاغه چنین « حسّان بن حسان » است، اما برخی نیز وي را « حسان
حسّان بن حسّان » ذکر گردیده است که حضرت براي ترغیب مردم به جهاد و مذمت مردم کوفه ونیز ذکر فضایل حاکم انبار از
نام برده و فرموده اند: یکی از فرماندهان لشکر غارتگر معاویه به شهر مرزي انبار حمله کرده است و فرماندار من « بکري
.( را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است.( 2 « حسّان بن حسّان بکري »
معروف شده، چنان « اشرس بن حسان بکري » باشد و اشرس لقب وي بوده است، و به « حسان » لکن محتمل است نام اصلی وي
که در تاریخ طبري و الکامل آمده است.
*****
. تاریخ طبري، ج 5، ص 134 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 425
. نهج البلاغه، خطبه 27
اشرف (بن حکیم) بن جبله
.( از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام است.( 1 « حُکیم بن جبله » شیخ طوسی می نویسد: اشرف بن جبله، برادر
اشرف و پدرش حکیم هر دو در واقعه نیرنگ طلحه و زبیر علیه عثمان بن حنیف - استاندار حضرت علی علیه السلام در بصره
- به شهادت رسیدند.
عثمان » طبري می نویسد: موقعی که
حاکم و استاندار حضرت علی علیه السلام در بصره به دست طلحه و زبیر و سپاهیان عایشه اسیر شد و جمعی از « بن حنیف
« حکیم بن جبله » . به بازار ارزاق حمله کرد تا سربازان جمل را اسیر نماید « عبداللَّه بن زبیر » ، یاران او را به شهادت رساندند
لست أخافُ اللَّه ان لم أنعره؛ از خدا ترس ندارم اگر به یاري عثمان » : آگاه شد، اعلام کرد « عثمان بن حنیف » چون از اسارت
با گروهی از عبدالقیس و بکر بن وائل حرکت کرد و در بازار ارزاق با ابن زبیر برخورد کرد. ابن زبیر جویاي « بن حنیف نروم
حال حُکیم شد.
حکیم گفت: چرا مردم را کشته اید؟ ابن حنیف را بازداشت کرده اید و حال آن که با هم پیمان بستید که کاري نکنید تا
امیرالمؤمنین علی علیه السلام به بصره وارد شود، هر تصمیمی گرفت عملی کنیم. آیا از خدا نمی ترسید؟ به چه دلیلی خون
این افراد را ریختید؟
عبداللَّه بن زبیر گفت: به انتقام خون عثمان بن عفان!....
حکیم به خشم آمد و گفت: خدایا تو حاکم به عدلی و شاهد باش، بعد خطاب به یارانش گفت: من شک ندارم که باید با
اینها جنگید و هر کس شک دارد، بازگردد. در همان مکان و کنار بازار ارزاق جنگ شدیدي میان حکیم بن جبله و فرزندش
اشرف با دیگر همراهانش از گروه عبدالقیس و گروه بکر بن وائل با سربازان عبداللَّه بن زبیر رخ داد. مردي پاي حکیم را قطع
کرد، حکیم پا را برداشت و به سوي مرد ضارب پرتاب کرد که به گردن او خورد و به زمین افتاد، حکیم با سرعت به سراغش
رفت و او را به قتل رساند. در این جنگ حکیم بن جبله و پسرش اشرف و برادرش رعل و جمعی از گروه عبدالقیش در سال
.( 36 هجري در بصره به شهادت رسیدند.( 2
*****
. رجال طوسی، ص 35 ، ش 8؛ ر. ك: قاموس الرجال، ج 2، ص 150 ؛ تاریخ طبري، ج 4، ص 475
. رجال طوسی، ص 35 ، ش 8؛ ر. ك: قاموس الرجال، ج 2، ص 150 ؛ تاریخ طبري، ج 4، ص 475
اشعث بن سوار کندي کوفی
از جمله کسانی است که در مدینه پس از قتل عثمان با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت « اشعث بن سوار » : می نویسد « شیخ مفید »
کرده و پیمان بست هرگاه علی علیه السلام با کسی جنگید، او نیز بجنگد و با هر کس دوستی داشته باشد، او هم دوست باشد
.( و در تمام جنگ ها همراه با آن حضرت باشد.( 1
.( وي از قضات اهواز بود و در سال 36 هجري از دنیا رفت.( 2
*****
. الجمل، ص 109